تنبل خانوم

Wednesday, October 30, 2002


ميليونها نفر در سراسر جهان قبل از فرارسيدن جشن هالووين
(31 اكتبر ) با استفاده از كدو حلوايي ، فانوسهاي كدويي با
شكل هاي مختلف مي سازند.
بر اساس يك افسانه ايرلندي ، مردي به نام جك ، شيطان را
فريب داد . بعدها وقتي جك مرد ، شيطان تكه بزرگي از زغال
سوزان را به سمت او پرت كرد و جك آن را درون شلغمي كه
مشغول خوردنش بود ، گذاشت.
فانوس شلغمي راه جك را در تاريكي شب روشن كرد و بدين ترتيب
اولين جك ـ ا ـ لنترن (فانوس شيطان) درست شد.
اروپايي ها رسم درست كردن فانوس شيطان رو به قاره آمريكا
بردند و آنجا چيزي بهتر از شلغم يعني كدو حلوايي را براي درست
كردن فانوسهايشان پيدا كردند.
اين كدو حلوايي ها يك كنفدراسيون جهاني دارند كه هر سال
مسابقه ويژه بزرگترين كدو حلوايي را برگزار مي كند .
سال گذشته كدوي قهرمان 477 كيلوگرم وزن داشته.
هر دانه (تخم) كدو حلوايي قهرمان به قيمتي حدود ده دلار فروخته
مي شود و هر كدو حلوايي به طور متوسط700 دانه ( تخم) دارد.

eeeee karimi // 7:45 PM

_______________________________________

Sunday, October 27, 2002


آ ن ف و ل ا ن زا )-:
eeeee karimi // 10:42 PM

_______________________________________

Saturday, October 19, 2002

غم انگيزترين خوشحالي
eeeee karimi // 2:31 AM

_______________________________________

Tuesday, October 15, 2002

از وب لاگ شبزده :
صداي زنگ در كه بلند مي شود غم عالم به دلم مي نشيند. مدتهاست
كه شنيدن اين صدا برايم عذابي شده . مدتهاست كه از آدمها فراريم .
مدتهاست كه به تنهائي عادت كرده ام .مدتهاست كه حضورهر غيري
برايم با آشفتگي و پريشاني همراه است .
مي آيند ، با سلامي . مي نشينند ، حرفي ميزنند ، گوش نمي دهند
اما ، فقط مي گويند ، بلند مي شوند ، گشتي دور خانه ميزنند ،
كتابي از كتابخانه بيرون ميكشند ، نگاهشان ثابت مي ماند روي
خطوطي كه زير آنها خط كشيده ام ، كتاب را گوشه اي مي گذارند و
ميروند سراغ ميز كار ، چند كاغذ از ميان انبوه كاغذ ها بر مي دارند
و باز همان نگاه خيره ، نظري به قاب عكس هاي خالي مي اندازند ،
برگي از گلدان جدا مي كنند ، سري تكان مي دهند و باز سيل
حرفهايشان است كه مرا با خود مي برد به ناكجا آباد ، چايي
مي نوشند و راهشان را ميگيرند و ميروند ، همين .
و من مي مانم با يك دنيا به هم ريختگي در ذهنم ، قلبم و خانه ام .
خسته ام ميكند حضورشان . براي اين است كه من مدتهاست
كه در را به روي كسي باز نمي كنم ........
اما اين بار اين غريبه سمج تر از آن است كه جا بزند .
دستش را از روي زنگ بر نمي دارد . سرسام ميگيرم
از اين صدا و با اكراه در را باز ميكنم .......... سلام مي كند
و مي گويد كه قصد مزاحمت ندارد ، فقط آمده كه بگويد مسافر است ،
كه براي خداحافظي آمده و اينكه بگويد كه چقدر از حضور من
در تمام اين سالها خوشحال است . با تعجب نگاهش ميكنم ،
حضور ؟ ساكت ميمانم .
پا به پا مي شود و مي گويد : مي شود بيايم تو ؟
مي خواهم خانه ات را براي آخرين بار ببينم . برايش راه باز ميكنم .
داخل مي شود و باز همان چرخهء تكراري .........
اما اين بار چاي آماده نمي كنم ، شايد زودتر برود .
مي نشينم و زل ميزنم به او . از نگاهم ميگريزد اما .
بالاخره تاب نمي آورد و مي گويد : ديگر بايد بروم . بعد دستش را
جلو مي آورد و مي گويد : اين براي توست . سيب است ،
يك سيب سرخ . مي گويد : ميداني كه عاشق سيب سرخم .
آن را نگاه دار تا هروقت كه به آن نگاه ميكني به ياد من بيفتي ...........
عجب حماقتي ! آن را از دستش مي گيرم .
ميگويد : اگر امكان دارد تو هم چيزي به من بده ، چيزي كه مرا
به ياد تو بيندازد . ميگويم ، كمي صبر كن ....... سيب را مي خورم ،
تا ته. فقط شاخه اش در دستم مي ماند و دانه هايش در دهانم .
شاخه را دور مي اندازم و ميگويم ، حالا دستت را جلو بياور ،
او اما بهت زده به من نگاه ميكند . اين بار بلندتر ميگويم ، دستت
را جلو بياور . با اكراه دستش را بالا مي آورد . دانه ها را در دستش
تف ميكنم و ميگويم ، اين همان چيزي ست كه مي خواستي .
براي توست ، فقط براي تو . بكارشان ، هرجا كه خانه داري .
حتماً از ميان اين همه دانه يكي سبز ميشود . حتماً وقتي خوب
رشد كرد ، شكوفه مي دهد و به بار مي نشيند ، آنوقت هر سال
بزرگترين و سرخ ترين سيب را بچين و زير سايهء درخت بنشين
و به ياد من آن را بخور .......... مزهء اين سيب هم بماند براي
من تا از اين پس هروقت سيبي مي خورم ياد غريبهء آشنائي بيفتم
كه روزي سيبي براي من به يادگار آورد ........... و او ميرود .
بدون خداحافظي ، محو تماشاي دانه هاي سيب .

eeeee karimi // 11:40 PM

_______________________________________

Monday, October 14, 2002

ما از سرزمين خود درست استفاده نمي كنيم زيرا آن
را جزء مايملك خود مي دانيم . هنگامي كه ما به سرزمين
به چشم يك جامعه نگاه كنيم و خود را جزء مايملك آن
جامعه بدانيم آنگاه استفاده ما از آن با عشق و احترام است.
آلدو لئو پولد ، پدر علم حفاظت طبيعت
(شعار سمينار ISO14000 )


eeeee karimi // 12:13 AM

_______________________________________

Monday, October 07, 2002

هو الحي
نمي خواهم وب لاگم تبديل به سالشمار تولد
يا وفات نويسنده ها بشه ، اما وقتي لحظه هاي
خوبي را كه با كتاب درخت انجير معابد احمد محمود
داشتم به ياد مي آورم نمي توانم از او يادي نكنم
روحش شاد.
eeeee karimi // 12:15 AM

_______________________________________


This site is powered by Blogger because Blogger rocks!









(none)

* Send email